مزمور ۱۶
-۱-
غربت یعنی اشک،
و وطنم دور است.
ای علی.. بازگشتم را به تصویر بکش،
روزهایم هرگز شادی را تجربه نکردهاند،
و اشکهایم نیز هرگز بند نیامدهاند.
-۲-
گذشتهام باقی نمانده است..
و حال ناتوان از التیام،
من به عنوان یک مهاجر ناراضی هستم،
چیزی بگو که مرا تسلی دهد.
-۳-
"وطن جایی است که تو در آن شاد هستی.."
چه میگویی!؟
ای علی..
سخنان تو سرچشمه شادی است،
روش تفکر ما را بهبود میبخشد.
-۴-
"وطن جایی است که تو در آن ساکن هستی.."
ای علی..
بیشتر توضیح بده؛
".. سرزمینی که مرزهایش ناشناخته است،
کوچک است، صرف نظر از اندازه."
-۵-
و غربت؟
«... غربت، جدا شدن از خداست،
از برادری که وجودش را انکار کردی.
مهاجرت کنندهی مؤمن، در خود بهشت.
مرزهای وطنش را مشخص میکند.»
-6-
آیا این به معنای آن است که من آن را زندگی میکنم؟
«... زندگی با تقوا،
خدا هیچ کس را رها نمیکند.
بدون او، تو بیارزش تلقی میشوی،
ایمان تو وطن است.»
-7-
و خاک من؟
«.. خاک تو گرو است،
از آغاز زمان
و تمام «آنچه» که ذخیره کردهای،
برای پرداخت چنین گروی کافی نیست.»
-8-
ای علی.. تو ذهنم را آرام میکنی
از طریق کلماتی که خدا را ستایش کردند،
افقهای مرا گسترش دادهای،
تا در تمام این جهان ساکن شوم.
**