مزمور ۱۳
-۱-
ای علی.. فلسفه تو نمادی است،
زینتبخش سینه جهان.
چگونه میتوانم با نگاهی تنها،
این زمینی را که بر آن زندگی میکنم،
چمنزارها، صخرهها و تپههایش،
دریاها و سواحل شنیاش،
در چشمانم جای دهم؟
-۲-
فراوانیاش... فراتر از دسترس،
از افقهای جدید عبور میکنم، آن را میکارم،
شانههایم را خسته میکنم،
و با لبهای خندان، آن را درو میکنم،
از میان رویاهایی...
که دور از دسترس تصور میکردم.
-۳-
محصولاتش بیشههای پراکنده هستند،
غنیشده با تابش خورشید،
بارانی از ابرها، پاهایش را میشوید،
سپس به ثبت زیباییاش ادامه میدهد.
-4-
بهارش تابستان را به ارمغان میآورد،
و تابستان به مهمان قدیمی خوشامد میگوید،
پاییز... که هنوز او را ملاقات نکرده است،
و زمستان را در سایه خود پنهان کرده است،
سال به سال،
بیآنکه به آرزویش برسد.
5-
ای علی..
آفرینش این جهان را برایم توضیح بده،
جهانی که به آن آمدیم،
نه ما را فهمید، و نه ما، آن را.
مشتی از خاکش، به ما جسمی بخشید...
سالهایی که وقتی تمام میشوند،
چنین جسمی به خاک باز میگردد.
**